به علت طولاني بودن شعر ليلي و مجنون مجبوريم فقط تكه ي اولش را بگذاريم اگر مشتاقيد شعر را به صورت كامل بخوانيد به ادامه ي مطلب برويد.
گوینده داستان چنین گفت |
|
آن لحظه که در این سخن سفت |
کز ملک عرب بزرگواری |
|
بود است به خوبتر دیاری |
بر عامریان کفایت او را |
|
معمورترین ولایت او را |
خاک عرب از نسیم نامش |
|
خوش بودی تر از رحیق جامش |
صاحب هنری به مردمی طاق |
|
شایستهترین جمله آفاق |
سلطان عرب به کامگاری |
|
قارون عجم به مال داری |
درویش نواز و میهمان دوست |
|
اقبال درو چو مغز در پوست |
میبود خلیفهوار مشهور |
|
وز پی خلفی چو شمع بینور |
محتاجتر از صدف به فرزند |
|
چون خوشه بدانه آرزومند |
در حسرت آنکه دست بختش |
|
شاخی بدر آرد از درختش |
یعنی که چو سرو بن بریزد |
|
سوری دگرش ز بن بخیزد |
تا چون به چمن رسد تذروی |
|
سروی بیند به جای سروی |
گر سرو بن کهن نبیند |
|
در سایه سرو نو نشیند |
زنده است کسی که در دیارش |
|
ماند خلفی به یادگارش |
میکرد بدین طمع کرمها |
|
میداد به سائلان درمها |
بدی به هزار بدره میجست |
|
میکاشت سمن ولی نمیرست |
در میطلبید و در نمییافت |
|
وز درطلبی عنان نمیتافت |
و آگه نه که در جهان درنگی |
|
پوشیده بود صلاح رنگی |
هرچ آنطلبی اگر نباشد |
|
از مصلحتی به در نباشد |
هر نیک و بدی که در شمارست |
|
چون در نگری صلاح کارست |




